زبانحال حضرت زینب با مادرش حضرت زهرا سلاماللهعلیهما
بمیرد زینبت مادر، چرا از درد مینالی؟! گذشته چند ماه اما کماکان ناخوش احوالی چنان گیسوی من احوال بازویت پریشان است نزن موی مرا شانه، ندارد هیچ اشکالی چه معنا دارد این که در جوانی قدکمان باشی؟! چه معنا دارد اصلا این علامات کهنسالی؟! شنیدم که شبانه رفتهای تا خانـۀ انـصار شنیدم که دلت خون شد از ایمانهای پوشالی طلوعت را مگیر اینقدر از شام سرای ما تمام روز میبندی چرا بر صورتت شالی؟ دو ماه و نیم دلـتنگِ لب خندان تو بودم شنیدم پیش اسما خنده کردی جای من خالی پَرَت سرخ و رُخِت زرد و تَبَت پائین نمیآید نمانده از جراحاتت برای دخترت حالی حسین آبی طلب کرد و پریشان گشت احوالم مزن بر سینهات با اینچنین وضعت پر و بالی تو خود در قتلگه رفتی به پشت در ولی مادر در این اوقات پایانی فقط در فکر گودالی الهی هیچ وقتی بر سر پیـراهـنی را که به زحمت بافتی اصلا نبینم هیچ جنجالی الهی سُمِّ مَرکب ها به دور از دلبرم باشد نبینم که شود جسمش ته گـودال پـامالی |